درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 4
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 246
بازدید ماه : 424
بازدید کل : 31430
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 310
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باربی ناز
باربی
یک شنبه 27 مرداد 1392برچسب:, :: 11:46 PM ::  نويسنده : باربی ناز       

ﻣﻌﻠﻢ ﺍﺳﻢ ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﺭﺍ ﺻﺪﺍ ﻛﺮﺩ ،

ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﭘﺎﻱ ﺗﺨﺘﻪ ﺭﻓﺖ ، ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺷﻌﺮ ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ ،

ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﺷﺮﻭﻉ ﻛﺮﺩ:ﺑﻨﻲ ﺁﺩﻡ ﺍﻋﻀﺎﻱ ﻳﻜﺪﻳﮕﺮﻧﺪ | ﻛﻪ ﺩﺭ ﺁﻓﺮﻳﻨﺶ ﺯ ﻳﻚ ﮔﻮﻫﺮﻧﺪ
ﭼﻮ ﻋﻀﻮﻱ ﺑﻪ ﺩﺭﺩ ﺁﻭﺭﺩ ﺭﻭﺯﮔﺎﺭ | ﺩﮔﺮ ﻋﻀﻮﻫﺎ ﺭﺍ ﻧﻤﺎﻧﺪ ﻗﺮﺍﺭ

ﺑﻪ ﺍﻳﻨﺠﺎ ﻛﻪ ﺭﺳﻴﺪ ﻣﺘﻮﻗﻒ ﺷﺪ ،ﻣﻌﻠﻢﮔﻔﺖ: ﺑﻘﻴﻪ ﺍﺵ ﺭﺍ ﺑﺨﻮﺍﻥ!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯﮔﻔﺖ: ﻳﺎﺩﻡ ﻧﻤﻲ ﺁﻳﺪ ، ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﻳﻌﻨﻲﭼﻲ ؟ﺍﻳﻦ ﺷﻌﺮ ﺳﺎﺩﻩ ﺭﺍ ﻫﻢ ﻧﺘﻮﺍﻧﺴﺘﻲﺣﻔﻆ ﻛﻨﻲ؟!
ﺩﺍﻧﺶ ﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺁﺧﺮﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺷﺘﻢ ﻣﺎﺩﺭﻡ ﻣﺮﻳﺾ ﺍﺳﺖ ﻭﮔﻮﺷﻪ ﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺍﻓﺘﺎﺩﻩ ،ﭘﺪﺭﻡ ﺳﺨﺖ ﻛﺎﺭﻣﻴﻜﻨﺪ ﺍﻣﺎ ﻣﺨﺎﺭﺝ ﺩﺭﻣﺎﻥ ﺑﺎﻻﺳﺖ
ﻣﻦﺑﺎﻳﺪ ﻛﺎﺭﻫﺎﻱ ﺧﺎﻧﻪ ﺭﺍ ﺍﻧﺠﺎﻡ ﺑﺪﻫﻢ ﻭﻫﻮﺍﻱ ﺧﻮﺍﻫﺮ ﺑﺮﺍﺩﺭﻫﺎﻳﻢ ﺭﺍ ﻫﻢ ﺩﺍﺷﺘﻪﺑﺎﺷﻢ ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ
ﻣﻌﻠﻢ ﮔﻔﺖ: ﺑﺒﺨﺸﻴﺪ ، ﻫﻤﻴﻦ؟!ﻣﺸﻜﻞ ﺩﺍﺭﻱ ﻛﻪ ﺩﺍﺭﻱ ﺑﺎﻳﺪﺷﻌﺮ ﺭﻭ ﺣﻔﻆ ﻣﻴﻜﺮﺩﻱ ﻣﺸﻜﻼﺕ ﺗﻮ ﺑﻪﻣﻦ ﻣﺮﺑﻮﻁ ﻧﻤﻴﺸﻪ!
ﺩﺭ ﺍﻳﻦ ﻟﺤﻈﻪ

ﺩﺍﻧﺶﺁﻣﻮﺯ ﮔﻔﺖ:ﺗﻮ ﻛﺰ ﻣﺤﻨﺖ ﺩﻳﮕﺮﺍﻥ ﺑﻲ ﻏﻤﻲ | ﻧﺸﺎﻳﺪ ﻛﻪ ﻧﺎﻣﺖ ﻧﻬﻨﺪ ﺁﺩﻣﻲ

گریهگریه

 



 
 
یکی از صبح‌های سرد دی ماه در سال1390 ، مردی در متروی تهران، ویولن می نواخت.
او به مدت ۴۵ دقیقه، ۶ قطعه از باخ را نواخت. در این مدت، تقریبا دو هزار نفر وارد ایستگاه شدند، بیشتر آنها سر کارشان می‌رفتند.
بعد از سه دقیقه یک مرد میانسال، متوجه نواخته شدن موسیقی شد. او سرعت حرکتش را کم کرد و چند ثانیه ایستاد، سپس عجله کرد تا دیرش نشود.
۴ دقیقه بعد: ویولنیست، نخستین پولش را دریافت کرد. یک زن پول را در کلاه انداخت و بدون توقف به حرکت خود ادامه داد.
۵ دقیقه بعد: مرد جوانی به دیوار تکیه داد و به او گوش داد، سپس به ساعتش نگاه کرد و رفت.
۱۰ دقیقه بعد: پسربچه سه‌ساله‌ای که در حالی که مادرش با عجله دستش را می‌کشید، ایستاد. ولی مادرش دستش را محکم کشید و او را همراه برد. پسربچه در حالی که دور می‌شد، به عقب نگاه می‌کرد و ویولنیست را می‌دید.
چند بچه دیگر هم کار مشابهی کردند، اما همه پدرها و مادرها بچه‌ها را مجبور کردند که نایستند و سریع با آنها بروند.
۴۵ دقیقه بعد: نوازنده بی‌توقف می‌نواخت.
تنها شش نفرمدت کوتاهی ایستادند و گوش کردند.
بیست نفر پول دادند، ولی به مسیر خود بدون توقف ادامه داند.
ویولینست، در مجموع 14500 تومان کاسب شد.
یک ساعت بعد: مرد، نواختن موسیقی را قطع کرد.
هیچ کس متوجه قطع موسیقی نشد.
بله. هیچ کس این نوازنده را نمی‌شناخت و نمی‌دانست که او «سَیّد محمّد شریفی» است، یکی از بزرگ‌ترین موسیقی‌دان‌های دنیا.
او یکی از بهترین و پیچیده‌ترین قطعات موسیقی را که تا حال نوشته شده، با ویولن‌اش که ۳۵ میلیون تومان می‌ارزید، نواخته بود.
تنها دو روز قبل، سَیّد محمّد شریفی در برج میلاد کنسترتی داشت که قیمت هر بلیط ورودی‌اش به طور متوسط 100 هزار تومان بود.
این یک داستان واقعی است.
روزنامۀ همشهری در جریان یک آزمایش اجتماعیبا موضوع ادراک، سلیقه و ترجیحات مردم، ترتیبی داده بود که سَیّد محمّد شریفی به صورت ناشناس در ایستگاه مترو بنوازد.
سؤالاتی که بعد از خواندن این حکایت در ذهن ایجاد می‌شوند: در طول زندگی خود چقدر زیبایی در اطرافمان بوده که از دیدن آنها غافل شده ایم و حال به جز خاطره ای بسیار کمرنگ چیزی از آن نداریم؟
به زیبایی هایی که مجبور به پرداخت هزینه برای آن ها نبوده ایم چقدر اهمیت داده ایم؟
در تشخیص زیبایی های اطرافمان چقدر استقلال نظر داریم؟
تبلیغ زیبایی ها چقدر در تشخیص واقعی زیبایی توسط خودمان تاثیر گذار بوده؟ (به عبارت دیگر آیا زیبایی را خودمان تشخیص میدهیم یا هیجان تبلیغات و قیمت آن؟؟؟!!!)
و نتیجه‌ای که از این داستان گرفته می‌شود: اگر ما یک لحظه وقت برای ایستادن و گوش فرا دادن به یکی از بهترین موسیقی‌دان‌های دنیا که در حال نواختن یکی از بهترین موسیقی‌های نوشته شده با یکی از بهترین سازهای دنیاست، نداریم، …

پس: از چند چیز خوب دیگر در زندگی‌مان غفلت کرده آیم؟؟؟؟



چهار شنبه 20 مرداد 1392برچسب:, :: 2:42 PM ::  نويسنده : باربی ناز       


فقط میخوام چند لحظه نگاش کنی

تویی که هر لحظه ناشکری میکنی ...

تویی که تا یه سرما خوردگی میاد سراغت کلی آه ناله میکنی...

این صحنه رو ببین .. اُمید به زندگی کردن تو چشماش میبینی؟؟....

... بگو خدایا شکرت ...


چهار شنبه 23 مرداد 1392برچسب:, :: 1:59 AM ::  نويسنده : باربی ناز       


خداوندا....
به دل نگیر اگر گاهی
زبانم از شکرت باز می ایستد !!...
تقصیری ندارد...
قاصر است
کم می آورد در برابر بزرگی ات...
لکنت می گیرند واژه هایم در برابرت
در دلم اما همیشه
ذکر خیرت جاریست !!....



سه شنبه 15 مرداد 1392برچسب:, :: 8:34 AM ::  نويسنده : باربی ناز       
هفت خطّ جام را پر کن که دل پر شد زغم
پرده ي چشمم چرا پوشيده شد از اشک و نَم؟
از خدا گويم و يا از دل بگويم واي واي
انفجار بغضم و صدگريه همچون هاي هاي


 
 
            
 
ماه خدا هم داره تموم میشه فرصتا رومواظب باشیم
از دست ندیم


یک شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 10:46 PM ::  نويسنده : باربی ناز       



پنج شنبه 13 مرداد 1392برچسب:, :: 1:19 AM ::  نويسنده : باربی ناز       

میگن دوتا رفیق بودن یكی آبادانی یكی تهرانی آبادانی اسمش ممد بود تهرانی اسمش علی

اینا تو خدمت با همدیگه خیلی جورن طوری كه اگه دو ساعت همدیگر رو نبینند نگران حال همدیگه میشن

میگذرو ووو  دو سال خدمت اینا تمام میشه . دم در پادگان كه میخوان با هم خداحافظی كنند تهرانی به آبادانی میگه ممد خدمتمون تمام شد      رفاقتمون تمام نمیشه . هر موقع كار خوب خواستی بیا پیش من تهران . آبادانی بهش میگه من پول و پله ندارم ولی هر موقع زن خوب خواستی بیا آبادان من برات زن میگیرم . میگذر ووو بعد یك سال تهرانی هوس زن گرفتن میكنه  میره كجا ( میره آبادان ) دنبال خونه ی رفیقش میگرده میبینه یك خونه ی فقیرونستو تشكیلاتی نداره در میزنه ممد میاد دم در سلام اهوال پرسی تهویل گرم یك هفته تهویل گرم مهمون نوازی بعد یك هفته علی به ممد میگه ممد قرار نبود برای من زن بگیری ؟ بهش میگه چرا . میگه بریم برا من زن بگیر . میره تو دوست آشنا رفیق همسایه هركی رو میگرده تهرانی نمیپسنده بعد از یك هفته تهرانی دم در خونه ی آبادانی داره باهاش خدا حافظی میكنه بهش میگه تو به قول خودت وفا كردی اما من نپسندیدم . تو همین حین یه دختر از همسایگی آبادانی میاد میره تو خونه آبادانیه . دختره خوشگل سنگین رنگین  . . . بهش میگه ممد من این دختر رو میخوام الان دختره كیه آبادانیه میشه (؟) نامزد آبادانیه میشه . بهش میگه باشه با خانواده ها صحبت میكنه با نامزده صحبت میكنه بدون اینكه تهرانی بفهمه دست دختر رو میده تو دست پسر رو میفرستتش بره تهران . بعد از یك سال آبادانیه گوشه گیر شده موعتاد شده . مارش بهش میگه زنت رو  دادی رفت برو ببین رفیقت بهت كار میده میره تهران دونبال خونه رفیقش . میبینه یه ساختمون عظمت تشكیلات همه چیز داره ساختمون زنگ در رو میزنه یكی آیفون رو بر میداره . میگه كه سلام علی من اومدم . – برو من تو رو نمیشناسم . آیفون رو میذاره ( آبادانیه : ) میگه من حتما صدام عوض شده این منو نشناخته . دوباره زنگ میزنه میگه علی منم ممد از آبادان اومدم . تهرانیه بهش میگه برو من اصلا رفیقی به اسمه ممد ندارم . این میگه رفیقم نامردی كرد . برمیگرده كه بیاد خسته شده بوده . میشنه رو چمنی كه روبه روی ساختمونه . داره خستگی شو در میكنه میبینه سه نفرند قیافشون به دزد ها میخوره دارند میان طرفش . این به خودش میگه اینا منو میزنند پول هام رو میگیرمند میرند حداقل بزا صداشون كنم پول ها رو بهشون بدم كتك رو نخورم . صداشون میكنه بهشون میگه این پول برگشتمه . میخوام برگردم آبادان با چند تكه نون . اگه میخواین پول هام رو ببرین دیگه كتكم نزنید . دزد ها میگن نه . حالا كه اینطوری شد ما تازه دزدی كردیم این 50 هزار تومن مال تو . آبادانیه میگه میرم یك دست كت و شلوار میگیرم . یه حموم عمومی میرم . یه اصلاح میكنم . برمیگردم آبادان به مادرم میگم رفیقم بهم كار داد من نخواستم نگم رفیقم نامردی كرد . میره یك دست كت و شلوار میگیره حمام عمومی میره . اصلاح میكنه داره كه برمیگرده كه سوار ماشین بشه یه خانومی با ماشین براش بوق میزنه آقا بیا سوار شو. آقا بیا سوار شو . آبادانیه میگه برو خانم تورو قرآن من یچه تهران نیستم بچه شهرستانم . زود هم گول میخورم . از همه آدم ها گول خوردم دیگه تو گولم نزن . زن پیاده میشه میگه آقا من از تیپ و قیافت خوشم اومده میخوم برام كار كنی . بیا برام كار كن . میره جایی كه زنه كار میكنه . یه پوشاك زنجیره ای داره زنه .یه غرفه رو میده دست آبادانیه ( ممد ) . از بركت دست پسره كار زنه میگیره ( خوب میشه ) بعد شش ماه زنه بهش میگه خوشم اومد  واقعا مردی  اگر دوست داری بیا دخترمم بگیر .  دخترشم میگیره . میگذره بعد از چند وقت دختره بهش میگه ممد یه مجلس شراب خوری داریم بالای شهر میای بریم ؟ ممد میگه باشه بریم . میرن بالای شهر یه گوشه مجلس میشنند . ( اون گوشه ی مجلس كی نشسته ؟نامزد سابق آبادانیه كه الان شده زن تهرانیه .

آبادانیه میگه ساقی اول من میگن بگو .

میگه :

- بزنین به سلامتیه اون رفیقی كه قول دادو به قولش وفا نكرد . همه میزنند

- میگه پیك دوم رو بزنین به سلامتی اون سه تا دزدی كه به دادم رسیدن و بهم پول دادن  .  همه میزنند

- میگه پیك سوم رو بزنین به سلامتی این زنی كه بهمن كار داد و این دختری كه زنم شد

 

خوب هرچی بود به تهرانیه پرونده بود

 

تهرانیه بهش بر میخوره

میگه ساقی دوم من :

-میگه پیك اول رو بزنید بزنین به سلامتیه اون رفیقی كه قول دادو به قولش وفا كرد . همه میزنند

-میگه پیك دوم رو بزنین به سلامتی اون سه تا دزدی كه دزد نبودند من فرستاده بودمشون . پیك دوم هم میزنند .

-قسم خورده بودم نگم ولی میگم : پیك سوم رو بزنید به سلامتی اون زنی كه مادرمه و اون دختری كه خواهرمه .!!!!!!