درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 12
بازدید ماه : 450
بازدید کل : 31456
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 310
تعداد آنلاین : 1



Alternative content


باربی ناز
باربی
پنج شنبه 19 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 3:53 PM ::  نويسنده : باربی ناز       

 

امام زمان(عج)-مناجات

 

خدا كند كه بهار رسیدنش برسد

شب تولد چشمان روشنش برسد

چو گرد بر سر راهش نشسته‌ام شب و روز

به این امید كه دستم به دامنش برسد

هزار دست پر از خواهشند و گوش به زنگ

كه آن انارترین روز چیدنش برسد

چه سال‌ها كه در این دشت خوشه چین ماندم

كه دست خالیِ شوقم به خرمنش برسد

بر این مشام و بر این جان چه می‌شود یا رب

نسیمی از چمنش بویی از تنش برسد

خدای من دل چشم‌ انتظار من تا چند

به دور دست فلك بانگ شیونش برسد

چقدر بر لب این جاده منتظر ماندن

خدا كند كه از آن دور توسنش برسد

 

 



سه شنبه 17 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 1:41 AM ::  نويسنده : باربی ناز       


مرد جوانی در آرزوی ازدواج با یک دختر کشاورز بود، کشاورز گفت برو در آن قطعه زمین بایست. من سه گاو نر را آزاد می کنم اگر توانستی دم یکی از این گاوهای نر را بگیری من دخترم را به تو خواهم داد…
مرد قبول کرد.
در طویله اولی که بزرگترین بود باز شد . باور کردنی نبود بزرگترین و خشمگین ترین گاوی که در تمام عمرش دیده بود. گاو با سم به زمین می کوبید و به طرف مرد جوان حمله برد. جوان خود را کنار کشید تا گاو از مرتع گذشت.
دومین در طویله که کوچکتر بود باز شد. گاوی کوچکتر از قبلی که با سرعت حرکت کرد .جوان پیش خودش گفت : منطق می گوید این را ولش کنم چون گاو بعدی کوچکتر است و این ارزش جنگیدن ندارد.
سومین در طویله هم باز شد و همانطور که فکر میکرد ضعیفترین و کوچکترین گاوی بود که در تمام عمرش دیده بود. پس لبخندی زد و در موقع مناسب روی گاو پرید و دستش را دراز کرد تا دم گاو را بگیرد… اما………گاو دم نداشت!!!!
زندگی پر از ارزشهای دست یافتنی است اما اگر به آنها اجازه رد شدن بدهیم ممکن است که دیگر هیچ وقت نصیبمان نشود. برای همین سعی کن که همیشه اولین شانس را دریابی .



دو شنبه 2 ارديبهشت 1392برچسب:, :: 12:0 AM ::  نويسنده : باربی ناز       

بوسه نه..خنده‌ی گرم از دهنت کافی بود

این همه عطر چرا ؟ پیرهنت کافی بود

دانه و دام چرا مرغک پرسوخته را ؟

قفس زلف شکن در شکنت کافی بود

می‌شد این باغ خزان‌دیده بهاری باشد

یک گل صورتی دشت تنت کافی بود

لطف کردی به خدا در غزلم آمده ای

از همان دور مژه هم‌زدنت کافی بود

قافیه ریخت به هم ، خلوت من خوشبو شد

گل چرا ماه ؟... درِ ادکلنت کافی بود