خاطرات بامزه
درباره وبلاگ

به وبلاگ من خوش آمدید
آخرین مطالب
نويسندگان


آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 101
بازدید دیروز : 53
بازدید هفته : 464
بازدید ماه : 463
بازدید کل : 31920
تعداد مطالب : 112
تعداد نظرات : 310
تعداد آنلاین : 1



باربی ناز
باربی
یک شنبه 18 بهمن 1391برچسب:, :: 6:12 AM ::  نويسنده : باربی ناز       

 
 

به يك فضول مي گويند: اگر نصف دنيا را به تو بدهيم قول مي دهي فضولي نكني!!!!!

فضوله ميگه : نصف ديگرش را به كي مي دهيد ؟


 
 

بچه: پدر، معلم ما خواسته است درباره ازدواج چيزي بنويسيم نظر شما چيست؟

پدر: معلم شما زن است يا مرد؟

بچه: زن

پدر: بهتر است از مادرت بپرسي چون اگر من نظرم را بگويم حتما صفر مي گيري!!!!!

 
 

بچه: مادر راست است كه خدواند روزي هر كس را مي رساند.

مادر: البته عزيزم، هيچكس بي روزي نمي ماند

بچه كمي فكر كرد و گفت : پس مامان فايده بابا براي ما چيست؟

 
 

قاضي: خجالت نمي كشي روز روشن دزدي مي كني؟

دزد: قربان وقتي شب مي رويم باز هم مردم گله مي كنند آخه پس ما كي به كار و كاسبي مان برسيم.

 


روزي در جائي نذري مي دادند. از فقيري  كه از آن حوالي مي گذشت پرسيدند: "اشتها داري؟"

گفت: من در اين جهان جز اشتها چيزي ندارم!!!!!

 
 
 

كسي آواز مي خواند و مي دويد . از او علت را پرسيدند.

گفت: آخه مردم مي گويند صداي من از دور قشنگ است. مي دوم تا آواز خود را از دور بشنوم .

 
 

پسري مدادش را در خانه گم كرد به مادرش گفت: من به كوچه مي روم تا دنبال مداد بگردم.

مادر گفت: تو كه مدادت را در خانه گم كرده اي چرا به كوچه مي روي ؟

پسر گفت :آخر خانه تاريك است.

 
 

فقيري در خانه مردي را زد و از او كمكي خواست . صاحبخانه به او دشنام داد.

فقير گفت: حالا كه چيزي نداده اي ، چرا فحش مي دهي؟

مرد گفت : دوست ندارم كه دست خالي رفته باشي!!!!!

 
 
 

راننده اي برف پاك كن ماشينش را روشن مي كند هيپنوتيزم مي شود

آ

 
 

مسافري سوار اتوبوس شد ، ديد راننده خيلي تند ميرود به شاگرد گفت : چرا اينطوري ميره ، مگه قبلا خلبان بوده؟

شاگرد گفت: نه ، قبلا تاكسي بار بوده!!!!!  


 
 

كچلي به سلماني ميرود همه نگاهش مي كنند.

ميگه: چيه ؟ اومدم آب بخورم!!!!!


 
 

اولي: بگو آره

دومي: آره

اولي: آجرپاره

دومي كه بهش برخورده بود گفت: بگو آره

اولي:آره

دومي: پاره آجر


 

حتما لطفا نظر یادتون نره

تشریف ببرین صفحه ی بعد

اسبي و گورخري با هم مسابقه مي دهند و گورخر برنده مي شود. اسب مي گويد: قبول نيست تو لباس ورزشي تنت بود.